این را تازه تازه ترجمه کردم و تقدیم به عزیزان….
مراقبه مرگ مطلق است.
در گذشته، آنان که می دانسته اند، گفته اند که مراقبه مرگ است، مرگ تمامtotal death .
در مراقبه، نه تنها پوشش، بلکه همه چیز عوض می شود. ولی اگر رودخانه بخواهد که دریا شود، باید زندگیش را به خطر اندازد. درواقع، رودخانه وقتی که به دریا می پیوندد چیزی از دست نمی دهد؛ ابداٌ چیزی از دست نمی دهد، بلکه رشد می کند تا خود دریا شود. و زمانی که ذغال به الماس تبدیل می شود، چیزی از دست نمی دهد، رشد می کند تا به یک الماس تبدیل شود. ولی تا ذغال، ذغال باشد، از گم کردن خویش می ترسد. و تا زمانی که رودخانه یک رودخانه است، از اینکه از دست برود می ترسد. او چگونه می تواند بداند که در دیدار با دریا، چیزی از دست نخواهد داد، به خود دریا تبدیل می شود؟
در رابطه با مراقبه، انسان با چنین خطری روبه رو است. همین دوست می پرسد که اگر این خطر
بسیار روشن است، چرا فرد باید آن را ریسک کند؟
لازم است که این نکته را با عمق بیشتری درک کنیم.
حقیقت چنان است که هرچه بیشتر ریسک می کنیم، خطرناک تر زندگی می کنیم، زنده تر هستیم.
و هرچه بیشتر بترسیم، بیشتر مرده هستیم. درواقع مردگان ابداٌ با هیچ خطری روبه رو نیستند! بزرگترین خطری که مردگان مجبور نیستند با آن روبه رو شوند این است که آنان نمی توانند دوباره بمیرند. فقط کسی که زنده است می تواند بمیرد.
و هرچه بیشتر زنده باشد، با شدت بیشتری می تواند با مرگ دیدار کند.
تخته سنگی در جایی هست و گلی فصله بسیار کم از آن سنگ روییده است. سنگ می تواند به آن گل بگوید، “تو چقدر احمقی! چرا ریسک گل شدن را کرده ای؟ آیا نمی دانی که قبل از غروب خواهی پژمرد؟” واقعاٌ که در گل بودن، خطری بزرگ وجود دارد. ولی سنگ بودن خطری ندارد. وقتی که آن گل در غروب آفتاب پژمرد، آن سنگ در جای خودش محکم نشسته است. سنگ نباید با خطرهای بسیار روبه رو شود، زیرا که چندان هم زنده نیست!
فرد هرچه زنده تر باشد، خطر هم بزرگ تر است.
بزرگی خطر، برای انسان، به بزرگی زنده بودن اوست. هرچه او زنده تر باشد، خطر هم بیشتر است. مراقبه بزرگترین خطر موجود است، زیرا مراقبه دری است که به دستیابی آن ژرف ترین __ آن متعال__ هدایت می کند.
ولی این دوست می خواهد بداند که اگر خطر وجود دارد، چرا انسان ابداٌ باید دنبالش برود؟ من به شما می گویم که دقیقاٌ چون خطر وجود دارد باید بروید. و می گویم، جایی نروید که خطری وجود ندارد. اگر خطری نیست، هرگز نروید، زیرا هیچ چیز جز مرگ وجود ندارد. و اگر خطری درجایی هست، باید به آنجا بروید، زیرا امکان زندگی فراوان در آنجا وجود دارد.
ولی ما همگی خواهان امنیت هستیم. ما از خطرهای ناامنی می ترسیم، از آن ها فرار می کنیم،
خودمان را از آن ها پنهان نگه می داریم. و چنین است که در این معامله، ما زندگی را
می بازیم. انسان های بسیاری زندگی را در کوشش برای نجات آن، می بازند.
فقط کسانی که زندگی را نجات نمی دهند، آنان که در فراوانی زندگی می کنند،
آنان که خطرناک زندگی می کنند، آنان زندگی را زندگی می کنند.
خطر به واقع وجود دارد، و به همین دلیل است که باید برایش بروید. و این بزرگترین خطر ممکن است. صعود از اورست به این خطرناکی نیست. حتی رسیدن به ماه هم به خطرناکی این نیست، با اینکه به تازگی چند فضانورد در راه رسیدن به آن جان باختند. آن خطری بزرگ است، ولی آن خطر تنها به بدن محدود است؛ فقط بدن است که توسط مرگ تغییر پیدا می کند.
خطر مراقبه از خطر رفتن به ماه بیشتر است.
چرا ما اینهمه از خطر می ترسیم؟ تنها جهل است که در پشت سر تمام این ترس هاست. می ترسیم که به یک پایان برسیم، می ترسیم که ازبین برویم، می ترسیم که بمیریم. پس هرکاری می کنیم تا خودمان را محافظت کنیم، امن سازیم، قوی کنیم، و خود را ببندیم و از خطرها پنهان نگه داریم. ما هرکاری می کنیم تا از آن خطرات فرار کنیم، ما از هرگونه راه گریز که بشناسیم استفاده
می کنیم.
ادامه دارد…..