Category Archives: خنده و تفریح

برای تفریح و گشایش حال

اين هم تازه ترين عكس پس إز پاسخ به مهدي

20120518-194129.jpg

2 Comments

Filed under MohsenKhatami, MyWritings, Photos, خنده و تفریح

همه کس آن تیمارستان را درخودش دارد. این میراث ما است…

“…. من با ایجاد هرگونه مخالفت، هرنوع شکاف و هر جدایی در شما، مخالف هستم.
می گویی، ” گاهی اوقات سرخوشی هست و عشق و سکوت. دیگر اوقات به نظر می رسد که یک تیمارستان را در سرم دارم.” همه کس آن تیمارستان را درخودش دارد. این میراث ما است.
والدینت آن را به تو داده اند، کشیشانت آن را به تو داده اند، رهبرانت، آموزگارهایت، تمام فرهنگت فقط یک چیز را بعنوان میراث به تو داده اند __ و آن تیمارستان درون سرت است.
ولی آنان مسئول نیستند. همان چیز برای آنان اتفاق افتاده است: هر نسلی انواع تنش ها و بیماری ها و خرافات و دیوانگی را به نسل بعدی می بخشد. آنان چیز دیگری ندارند که ببخشند. ولی تو خوش اقبال هستی که بخشی از تو گاهی احساس خوشی و عشق و سکوت می کند. این ها چنان نیروهای قوی و توانمندی هستند که نیازی نداری به آن تیمارستان توجه کنی.
به یاد داشته باش که توجه کردن همان خوراک دادن است. آن تیمارستان را نادیده بگیر. تمام تغذیه را به خوشی خود و عشق و سکوتت بریز.. هیچ چیز را برای آن مجانین که در سرت زندگی می کنند باقی نگذار. آنان شروع می کنند به ترک کردن تو، وارد سر یکی دیگر خواهند شد. همیشه مردمانی هستند که بسیار پذیرا هستند: آنان فقط چیزهای جنون آمیز را می پذیرند…بنابراین نگران نباش که آنان از گرسنگی می میرند. آنان راه خودشان را خواهند یافت.
تو فقط باید آنان را نادیده بگیری. بگذار باشند، ولی طوری رفتار کن که وجود ندارند و تمام انرژی خودت را به خوشی و عشق و سکوتت بریز __ بدون اینکه هیچ چیزی را نگه داری. اینگونه، آن بخش مجنون ذهن تو خود به خود شروع می کند به کوچک شدن و خواهد مرد.
این است تفاوت بین روانشناسی غربی و اکتشاف شرق در وجود درونی انسان. روانشناسی غرب توجه زیادی به آن تیمارستان دارد __ و همین به آن خوراک می دهد. شما زیگموند فروید را نخواهید دید که در مورد سرخوشی و عشق یا سکوت یا آرامش و سرور صحبت کند. در تمام ادبیات روانشناسی حتی این واژگان را پیدا نخواهید کرد، واشاره ای به آن ها نشده است. آنان فرهنگ لغات خودشان را دارند: اسکیزوفرنی، عصبیت، روانپریشی….
هرگاه یک روانکاو به تو نگاه کند، به آن تیمارستان نگاه می کند؛ او به هیچ چیز سالم در تو نگاه نمی کند. او بیشتر و بیشتر آن بخش مجنون از ذهن تو را می کاود و چیزهای بیشتری از آن در می آورد. او تو را متقاعد می کند که واقعاٌ دیوانه هستی.
رویکرد شرق تماماٌ متفاوت است و چنان سالم است که تو عصبیت و روانپریشی و شکاف شخصیتی و این واژگان بیمارگونه و تعریف های پیچیده ی آن ها را نخواهی یافت__ تفاوت زیادی بین آن ها نیست، ولی فقط درمورد تمام این چیزها هیاهوی زیاد می کنند.
شنیده ام: کسی از یک روانشاس بزرگ پرسید، “فرق بین عصبیت و روانپریشی چیست؟” روانشناس بزرگ گفت، “تفاوت بسیار ظریف است، ولی بسیار بزرگ. شخص عصبی فکر می کند که دو بعلاوه ی دو می شود پنج؛ و فرد روانپریش فکر می کند که دو بعلاوه ی دو می شود چهار، ولی در این مورد ناراحت است!” تفاوت بسیار ظریف است ولی آنان تجارت خوبی از آن ساخته اند.
شرق روی بخش سالم شما تاکید می کند، آن بخش سرخوش وجود، آن بخش روحانی وجود تو. تجربه ی خود من این است که به هرچه بیشتر توجه نشان بدهی، شروع می کند به رشد کردن. توجه تغذیه است، و هرچه را که نادیده بگیری و به آن توجه نکنی شروع می کند به مردن.
در یک آزمایش کوچک، یک روانکاو سعی داشت ببیند که آیا توجه کردن یا غفلت کردن از کسی چه تفاوتی در او ایجاد می کند. مفهوم شرق این است که این تفاوتی عظیم ایجاد می کند. پس او دو میمون کوچک را مورد آزمایش قرار داد: هردو بقدر کافی خورک و بهداشت و هرچه نیاز داشتند می گرفتند. ولی یکی مورد غفلت قرار گرفته بود، هیچکس او را حتی نوازش نمی کرد و هیچکس او را با عشق لمس نمی کرد __ این جزو برنامه و آزمایش بود. میمون دیگر بسیار مورد توجه بود: هرکس از کنار او می گذشت به او سلام می داد و سرش را با محبت لمس می کرد و او را در آغوش می فشرد.
با شگفتی بسیار روانشناس، آن میمون که هیچ توجهی دریافت نمی کرد شروع کرد به کوچک شدن و آن میمون دیگر که محبوب بود بسیار خوب رشد می کرد. آن میمون اولی ظرف سه ماه مرد و آن دیگری بخوبی زنده ماند. این آزمایش را بارها در آزمایشگاه های مختلف انجام داده اند و همیشه نتیجه یکسان بوده است.
توجه یک تغذیه ی نامریی است، وقتی با عشق و محبت به کسی نگاه می کنی، به او چیزی می بخشی که قابل خریداری نیست، چیزی که به او این احساس را می دهد که مورد نیاز است و ارزش زنده بودن را دارد. وقتی شخصی نادیده گرفته می شود، آهسته آهسته شروع می کند به فکر کردن که، “من مورد نیاز نیستم؛ هیچکس به من توجهی ندارد. پس چرا زنده بمانم؟”
او شروع می کند به ازدست دادن علاقه به زنده ماندن. و لحظه ای که علاقه ات به زنده ماندن را ازدست بدهی، نمی توانی برای مدت زیادی زنده بمانی، حتی اگر تمام نیازهای جسمانی تو برآورده باشد.
ولی چیزی به نام نیازهای روحانی هم وجود دارد. من آن را نیاز به مورد نیازبودن می خوانم. کسی به تو نیاز دارد و ناگهان تو فورانی از انرژی درخود احساس می کنی. مراقبه کننده شروع می کند به این احساس که گویی تمام جهان هستی به او نیاز دارد: درختان به او نیاز دارند، کوهستان ها به او نیاز دارند، رودخانه ها به او نیازمند هستند. زندگی مسرت آمیز یک عارف بر اساس این تجربه است که حتی ستارگان دوردست نیازمند وجود او هستند؛ و اینکه وقتی گل سرخی شکوفا می شود، به کسی نیاز دارد که آن را تحسین کند.
… اینک حتی دانشمندان به این نتیجه رسیده اند که گیاهان احساس های شما را درک می کنند. آنان خوشی و اندوه شما را می فهمند. و درک می کنند اگر آن ها را نادیده بگیری. اگر این در مورد گیاهان صدق کند، آنگاه ذهن انسان بسیار حساس تر است.
پس فقط یک چیز را به یاد داشته باش: آن تیمارستان را که در سرت هست نادیده بگیر. همه آن را دارند. چیز مخصوصی نیست. فقط پشتت را به آن بکن. و تمام انرژی خودت را به سرخوشی و عشق و سکوت و محبت و دوستی بریز.
تعجب خواهی کرد که وقتی تمام انرژی تو صرف اینگونه کیفیات مثبت شود، کیفیات منفی مانند تاریکی شروع به ناپدیدشدن خواهند کرد. فرد هرگز نباید از این کیفیات منفی مشکل درست کند، این ابتدای سفر خطا است. اگر چیزی داری که احساس می کنی نباید وجود داشته باشد، حتی همین مقدار که “این نباید وجود داشته باشد” نیز توجه کردن به آن است.
وقتی می گویم “نادیده بگیر!” فقط می گویم، “طوری رفتار کن گویی که وجود ندارد __ و انرژی خود را به دنیای مثبت واریز کن: به ارزش های زیبا که نه تنها تو را یک انسان می سازند، بلکه به تو کمک می کنند که از محدوده ی انسانی گذر کنی و یک بودا بشوی.

گزیده ای از کتاب “روح عصیانگر” سخنان اوشو در فوریه 1987

Leave a comment

Filed under Education, FactScience, Information, Mediatation, MyTranslations, Ontology, Osho, Politicians, Psychology, اشو ..., به زبان پارسی, ترجمه هایم, خنده و تفریح

جدی بودن، روحانی بودن نیست __ فقط روانپریشی است

“… شوخی های من شوخی نیستند؛ روش من برای غافلگیر کردن شما است. وقتی به یک لطیفه گوش می دهی، بیشتر متوجه هستی که نکته ی اصلی را ازدست ندهی… و آن برای من فرصت خوبی است تا عمل جراحی خودم را انجام بدهم.
گوریل تو مرده است. یک لباس پشم آلود نبود؛ چیزی در قلب تو بود __ ولی بیرون آورده شده است. تو از آن آزاد شده ای.
گاهی چیزهای ساده برای شما تجربه های بزرگی را می آورند __ زیرا جهان هستی تفاوتی بین ساده و بزرگ نمی گذارد. تاکنون هرگز از لطیفه ها برای رشد روحانی استفاده نشده بود. از انواع روش ها استفاده شده، ولی هیچکس جرات نکرده از شوخی و لطیفه بعنوان روش استفاده کند… ترس از اینکه شوخی تمام آن تلاش را به نظر بی معنی جلوه دهد.
من می توانم از شوخی بعنوان روش استفاده کنم زیرا به نظر من جدی بودن، روحانی بودن نیست __ فقط روانپریشی است. بازیگوش بودن، لبخند زدن، خندیدن… وقتی از خنده منفجر می شوی، نفس تو ازبین می رود. یک لطیفه بدون کشتار و خونریزی نفس را می کشد. فقط با خندیدن ناگهان تازه می شوی؛ تمام گردوغباری که روی تو جمع شده پاک می شود.
من در عجب بودم که آیا عمل جراحی موفقیت آمیز بوده یا نه، زیرا دواگیت برای چند روزی ساکت بود. گوریل ها نمی توانند برای مدت زیادی ساکت بمانند؛ حتی نمی توانند برای لحظاتی در یک محل بنشینند. آن ها واقعاٌ مردمانی فعال هستند… ولی دواگیت از گوریل خودش آزاد شده است.
و بوداگونگی یک دستیابی نیست، فقط آزادشدن از آن گوریل است و نه هیچ چیز دیگر. آن حیوان در تو ناپدید می شود…. و خداوند درون تو کشف می شود. باورش سخت است، دواگیت، ولی چه باور کنی و چه نکنی، اتفاق افتاده است. من مسئول کشتن آن گوریل بیچاره هستم. آن گوریل هیچ اشکالی نداشت، ولی مانع بوداگونگی تو و رشد آن بود. آن گوریل باید برداشته می شد.
من با عشقی زیاد آن را با یک شوخی ساده برداشتم. اینک باید قدری هشیار باشی، زیرا دنیا پر از گوریل است. من یکی را برداشتم؛ یکی دیگر ممکن است وارد تو شود. گوریل های زیادی در جست و جوی مکانی هستند، یک پناهگاه؛ و تو یک پناهگاه کامل هستی… و آن جایگاه خالی است __ پس هشیار باش! درها را ببند. فقط روی در بنویس: “گوریل ها دیگر مجاز به ورود نیستند.”
چیزی زیبا برای تو رخ داده است. انفجار روحانی همیشه بصورت یک پدیده ی ساده اتفاق می افتد. این افراد نفسانی هستند که سعی دارند اثبات کنند که روحانی بودن چیزی بسیار بزرگ است و چیزی طاقت فرسا است و راهی سربالا و زندگانی های متعدد لازم است تا به آن دست پیدا کنی. چنین نیست.
شما همگی بودا هستید __ پوشیده شده با چیزی که باید برداشته شود: چیزی که بخشی از طبیعت شما نیست. این جامعه ی اطراف شما است که نمی خواهد شما یک بودا باشید. اگر یک گوریل باشی، کاملاٌ خوب است: هیچکس نگران تو نیست. یک گوریل خطرناک نیست __ فوقش این است که سرگرمی خوبی است __ ولی یک بودا واقعاٌ خطرناک است. خود حضور او یک آتش است که نیروی جاذبه دارد. او مردم را جذب می کند: حتی تا جایی که آنان توسط آتش سوخته شوند.
بودا خطرناک ترین انسان روی زمین است.
برای همین است که دنیا یا بوداها را به قتل می رساند و یا آنان را می پرستد. و این دو مترادف هستند: کشتن راهی برای خلاص شدن از آنان است؛ پرستیدن نیزراهی برای خلاصی از آنان است.
وقتی یک بودا را پرستش می کنی، می گویی، “تو یک بودا زاده شده ای؛ ما انسان های بیچاره ای هستیم. فوقش این است که ما می توانیم دو شاخه گل کنار پای تو قرار دهیم. فقط ما را تنها بگذار… ما خیلی کارهای دیگر داریم که انجام دهیم.” این همچنین راهی بسیار محترمانه و بافرهنگ برای ایجاد فاصله است. برای همین است که در هر فرهنگ، یا اینگونه مردم را کشته اند و یا گفته اند که آنان تجلیات خداوند هستند: “برای آنان آسان است. ما انسان هستیم با انواع ضعف ها و سستی ها؛ ما نمی توانیم چنین باشیم.”
داستان های بسیار زیادی، فقط برای ایجاد فاصله ساخته شده است __ و من همیشه در تعجب بوده ام که چرا هیچ روانشناسی جرات ندارد تا وارد این داستان ها شود و آنچه را در پشت آن ها است افشا کند. برای نمونه، مادر گوتام بودا زیر درختی ایستاده بود که او را به دنیا آورد. حالا، هیچ زنی بطور ایستاده وضع حمل نمی کند. وقتی که بودا از رحم مادرش بیرون آمد، روی زمین ایستاد و نخستین کاری که کرد این بود که هفت قدم بردارد! __ یک نوزاد که هفت قدم برمی دارد و سپس اعلام می کند، “من بزرگترین بودای دنیا هستیم….!”
حالا، کسانی که این داستان ها را می سازند سعی داشته اند بین خودشان و این مردم بیدارشده فاصله ایجاد کنند. آنان حاضر نبودند که این اشخاص را بعنوان انسان و همانگونه که هستند بپذیرند، زیرا در آنصورت یک مسئولیت عظیم برمی خیزد: اگر یک انسان بتواند بودا شود، آنوقت تو چه می کنی؟ آنوقت این یک وزنه ی سنگین روی قلب می شود: “بهتر است این بوداها را تا جایی که ممکن دورتر نشاند.”
اگر به یک معبد جین بروی، چیزی عجیب را خواهی دید: بیست و چهار تیرتانکارا یا خدای جین وجود دارند؛ همگی گوش های بسیار بزرگ دارند و نرمه ی گوششان چنان دراز است که به شانه هایشان می رسد. این یکی از نشانه هایی است که آن مرد یک تیرتانکارا است. نمیتوانی انسانی را با چنین گوشی پیدا کنی، مگر اینکه تحت جراحی پلاستیک یا نوعی ماساژ همیشگی __ مانند دوشیدن گاو __ قرار داشته باشد!
ولی چرا چنین چیزهایی رخ می دهد؟ فقط برای اینکه آنان را با شما متمایز کنند. ماهاویرا در آفتاب سوزان بیهارBihar برهنه می گشت، ولی هرگز عرق نمی کرد! این فقط وقتی ممکن است که او بجای پوست، پلاستیک داشته باشد: پلاستیک عرق نمی کند. انسان باید عرق کند، زیرا هر حفره در بدنش تنفس می کند. این تنها بینی نیست که نفس می کشد __ اگر تمام بدن شما را با یک رنگ ضخیم بپوشانند و فقط بینی باز باشد، نمی توانید بیش از سه ساعت زنده بمانید.
هرحفره برای خودش تنفس می کند __ و اگر حفره ها وجود دارند، عرق کردن چیزی اهریمنی نیست؛ فقط راهی است برای متعادل نگه داشتن درجه حرارت بدن. این یک نوع محافظت از بدن است. وقتی هوا خیلی داغ است و عرق می کنی، آیا معنی آن را درک می کنی؟ یعنی که بدن آب را به پوست می آورد تا گرما آن آب را بخار کند و حرارت دورن بدن یکسان باقی بماند. اگر نتوانی عرق کنی، درجه حرارت بدن خیلی بالا می رود… و این خیلی نمی تواند بالا برود زیرا پس از صدو ده درجه (فارنهایت م) روی زمین خواهی افتاد و خواهی مرد.
عرق کردن حرارت داخل بدن را همیشه طبیعی نگه می دارد: نود وهشت درجه. برای همین است که وقتی احساس سرما می کنی، شروع می کنی به لرزیدن. آیا فکر می کنی که سرما تو را وادرا به لرزیدن می کند؟ این مکانیسم بدن است: با لرزیدن، ایجاد گرما می کنی. دندان هایت به هم می خورند و این ایجاد حرارت می کند و این حرارت محافظت کننده است.
و چون ماهاویرا عرق نمی کرد نیازی به گرفتن حمام نداشت؛ او هرگز حمام نمی گرفت! نیازی نبود. حمام برای انسان های معمولی است، ماهاویرا همیشه تمیز بود!
آیا این مردم در مورد انسانی واقعاٌ زنده سخن می گویند یا در مورد یک مجسمه ی مرمرین؟ ولی آنان باید چنین داستان های ساختگی را درست می کردند تا بتوانند حداکثر فاصله ی ممکن را بین شما و آن اشخاص ایجاد کنند، تا شما بتوانید احساس راحتی کنید، بدون تنش، برای اینکه هرچه هستی، نمی توانی به ورای آن بروی.
ولی من به شما می گویم: تمام این داستان ها افسانه است. من می توانم این را با یقین مطلق بگویم که اگر ماهاویرا زندگی کرده است، باید عرق هم کرده باشد. فقط مردمان مرده عرق نمی کنند. اگر بودا فقط یک افسانه نبوده و یک واقعیت بوده، آنوقت نمی توانسته در وقت تولد روی پاهایش بایستد و هفت قدم بردارد و بگوید، “من بزرگترین بودا هستم __ در گذشته، حال و آینده.”
گزیده ای از کتاب “روح عصیانگر” سخنان اوشو در فوریه 1987

Leave a comment

Filed under Education, Ego, Information, Mediatation, MyTranslations, Osho, Psychology, اشو ..., به زبان پارسی, ترجمه هایم, خنده و تفریح